Sunday, July 5, 2015





همراه با آموزگاران زندانی غروب جمعه دوازدهم تیرماه

در اینجا پای درد دلهای ساده و صمیمی همسران و خانواده های زندانیان سیاسی که به دلیل عدالت خواهی و آزادی طلبی اکنون در سیاهچالهای خامنه ای گرفتار آمده اند می نشینیم. ابتدا همسر محمد باقری در این رابطه می گوید:
چهار سال زندان،بر ما گذشت. گرچه آسان نبود اما گذشت. از دل خوشی هایمان،همین پیگیری ها و سرزدن های دوستان و همکاران همسرم بود. همین که امشب همه گرد هم جمع شده ایم یعنی زندان نتوانست میان ما فاصله ای افکند.
ساعتی پیش از آن هم،همسر علی رضا هاشمی،درد دل هایی در همین مایه ها می کرد و از تلاش هایی می گفت که ناامیدانه پی می گیرد بسا که همسرش که به جرم عدالت طلبی و آزادی خواهی در زندان است هر چه زودتر از بند رها گردد. خانواده ی اسماعیل عبدی هم بودند و تنها امیدشان این بود که بازداشت اسماعیل،موقتی باشد و چند روزی بیشتر به درازا نکشد. همسر اسماعیل هم از پرس و جوهای تلفنی دوستان و همکاران عبدی،احساس خوشحالی می کرد اما می گفت که با وجود فرزند خردسالش،توان و فرصت پاسخگویی به همه ی تماس ها را ندارد.
استاد معارفی،پدر اسماعیل،مردی سرد و گرم روزگار چشیده است. سال ها راننده ی جاده ها بوده و هم اکنون هم راننده ی اتوبوس درون شهری است. از آنهایی است که پول بادآورده به خانه نیاورده. یک عمر کار و رنج کشیده است و به گفته ی خودش در سرما و گرما،در جاده های این کشور،بیدار بوده است. پیدا بود که اهل حلال و حرام است. خود اسماعیل هم همین جور است. کاری و درست کار.
بی گمان همگی ما از زبان “فرهاد” شنیده ایم : ” توی قاب خیس این پنجره ها / عکسی از جمعه ی غمگین می بینم / …/ نفسم در نمیاد جمعه ها سر نمیاد / کاش می بستم چشامو این ازم بر نمیاد / عمر جمعه به هزار سال می رسه / جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه/ ... 
نمی دانم برای بداقی،باغانی،هاشمی،باقری و عبدی این جمعه- 12 تیر 94- به ویژه غروب آن،چگونه گذشت. غروب جمعه ی زندان،بعید می دانم به کسی خوش بگذرد. اما اگر تلاش سی چهل تن از فرهنگیان اهواز و مریوان و سیرجان و ملارد و کرج و تهران و … توانسته باشد اندوه تنهایی و غروب این جمعه را از خانواده ی این عزیزان،اندکی دور سازد می توان به همه ی این دوستان،خسته نباشید صمیمانه ای گفت.

No comments:

Post a Comment